سیدمهدی سیدمهدی، تا این لحظه: 18 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
زهراساداتزهراسادات، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
سید علیسید علی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

فرشته های کوچولوی من

یک خوراکی خوش مزه

سلام،دیروز  من و بابایی سر کار بودیم،جالب اینجاست که خیلی روز شلوغی هم داشتیم و کمی هم روز استرس داری بود. رئیس ادارمون هم عوض شد و کلی اتفاق دیگه .حدود ساعت های یک بود که مهدی به  موبایل بابایی زنگ زده بود و چون چیزی که اون میخواست رو بابا نمیدونست کجاست. بابا اومد اتاق منو و گوشیشو داد تا من با مهدی صحبت کنم. مهدی میگفت :مامان من از مدرسه  اومدم یک خوراکی خوش مزه میخوام.مثلا آب پرتقال.پرتقال آب کن کجاست  البته منم آدرس آب پرتقال گیری رو بهش دادم. ولی بعد قطع  کردن تلفن با بابایی خندیدیم . جالب اینه که تماست عزیزم،حال و هوای آشفته ی ما رو تلطیف کرد واقعا. ...
28 آبان 1393

باز یهای مهدی و زهرا(2)

سلام ،بی مقدمه میرم سراغ بازی جذاب بچه ها (البته برای خودشون) مهدی گاهی چادر نماز من رو بر میداره و رو سرش میندازه و زهرا هم میره زیر چادر ،پشت سر مهدی می ایسته.اونوقت با شمارش مهدی هر دوشون شروع میکنن به دویدن دور سالن و باد میپیچه زیر چادر و بلند بلند میخندن. گاهی مهدی تند میدوه و زهرا از زیر چادر بیرون میمونه،اونوقت دوباره از نو شروع میکنن .البته این بازی همیشه پر از توصیه های من و بابای بچه هاست. مواظب باشین سرتون به جایی نخوره.... آروم تر بدوین.....خانم سعادتی؟؟!!!.....آی یواش..... *لازم به ذکره که خانم سعادتی همسایه ی طفلک طبقه ی پایین ماست که این جور وقت ها واقعا خدا  بایدصبرش بده.
23 آبان 1393

خانواده ی پرتقالی

سلام.امروز بعد از ظهر برا ی زهرا سادات یک پرتقال پوست گرفتم و اونو چهار تکه کردم . زهرا یک تکه رو گذاشت تو دهنش و در همون حال ،با اشاره به تکه های دیگه میگفت:این باباشه ،این مامانشه ،این داداششه. من پرسیدم :خودش کو؟ اونم گفت :خودش منم.   ...
21 آبان 1393

چشم و هم چشمی

امان ،امان ،امان امان از این چشم و هم چشمی براتون بگم از حال و هوای این روزای خونه ی ما،طفلی مهدی جانم ،هر کاری که میخواد بکنه زهرا خانم هم دقیقا همون کار رو باید انجام بده.نکته ی مثبت موضوع تو خوردن غذاست.زهرا جان چیزایی رو که قبلا نمیخورد ،الان میخوره . فقط و فقط چون مهدی میخوره،مثلا شیر ، ولی خب نکات منفی زیادی هم داره . مهدی تا میخواد مشق بنویسه ،زهرا خانم هم میگن منم میخوام و باید سریع بهش برگه و مداد بدیم تا نقاشی کنه.اونقدر سراغ دفتر و کتابای مهدی رفت و عصبانیش کرد ،تا ما براش مدادهای جداگانه خریدیم ومامان هم براش دفتر نقاشی خریدن.ولی خب حدود نیم ساعت پیش ،درست وقتی مهدی پاک کن جدیدش رو برداشت تا ازش استفاده کنه . زهرا خانم ه...
21 آبان 1393
1